خداحافظی طولانی
نویسنده:
ریموند چندلر
مترجم:
فتح الله جعفری جوزانی
امتیاز دهید
✔️ «خداحافظی طولانی» رمانی از ریموند چندلر، نویسنده آمریکایی است. این رمان که چندلر از آن به عنوان بهترین اثرش یاد میکرده است، پیرامون کارگاه خصوصی به نام فیلیپ مارلو است. این رمان که جایزه ادگار آلنپو را نیز از آن خود کرد اثری جذاب در حوزه آثار جنایی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دفعه اولی که چشمم به تری لنوکس افتاد، توی یه ماشینِ رولزرویسِ نقرهای رنگ بیرون تراس رستوران دَنسِرز مست بود. مسؤل پارکینگ ماشین را آورده بود و همونطور دَرو واز نگهداشته بود، چون پای چپ تری لنوکس هنوز بیرون ماشین آویزون بود. انگار یادش رفته بود که اصلا پای چپی هم داره. چهرهاش جوون به نظر میاومد، ولی موهاش سفید استخونی بود. از چشمهاش پیدا بود که پاتیله، ولی از اون که میگذشتی قیافهاش مثل هر کس دیگهای بود که تو جایی که فقط واسه سرکیسه کردن ساخته شده، پول زیادی خرج کرده بود.
یه دختر کنارش بود. موهاش رنگ قرمز تیره دوست داشتنیای داشت، رو لبهاش لبخند دوری بود و رو شونههاش یه پالتو پوست خز آبی بود که تقریبآ باعث میشد اون رولزرویس مثل هر ماشین دیگهای به نظر بیاد. اما نه. هیچی نمیتونه با رولزرویس این کار رو بکنه. مسؤل پارکینگ یکی از همون نیمچه خشنهای معمولی بود که یه کت سفید تنش بود و اسم رستوران با نخ قرمز جلوش گلدوزی شده بود. دیگه داشت خسته میشد. صداش یه کم تند بود. «ببین، آقا. خیلی ناراحت میشی اگه پاتو بکشی تو ماشین تا من بتونم این در را همچین ببندمش؟ یا میخوای کاملا وازش کنم تا بتونی بیفتی بیرون؟»
دختره یه نگاهی بهش کرد که باید اقلا ده سانت از پشت شونهاش میزد بیرون. اما زیاد ناراحتش نکرد. با دیدن کسانی که تو رستوران دنسرز رفت و آمد میکنن، تصور آدم در مورد اینکه پول فراوون چی به روز شخصیت آدم میآره، به هم میریزه...
بیشتر
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دفعه اولی که چشمم به تری لنوکس افتاد، توی یه ماشینِ رولزرویسِ نقرهای رنگ بیرون تراس رستوران دَنسِرز مست بود. مسؤل پارکینگ ماشین را آورده بود و همونطور دَرو واز نگهداشته بود، چون پای چپ تری لنوکس هنوز بیرون ماشین آویزون بود. انگار یادش رفته بود که اصلا پای چپی هم داره. چهرهاش جوون به نظر میاومد، ولی موهاش سفید استخونی بود. از چشمهاش پیدا بود که پاتیله، ولی از اون که میگذشتی قیافهاش مثل هر کس دیگهای بود که تو جایی که فقط واسه سرکیسه کردن ساخته شده، پول زیادی خرج کرده بود.
یه دختر کنارش بود. موهاش رنگ قرمز تیره دوست داشتنیای داشت، رو لبهاش لبخند دوری بود و رو شونههاش یه پالتو پوست خز آبی بود که تقریبآ باعث میشد اون رولزرویس مثل هر ماشین دیگهای به نظر بیاد. اما نه. هیچی نمیتونه با رولزرویس این کار رو بکنه. مسؤل پارکینگ یکی از همون نیمچه خشنهای معمولی بود که یه کت سفید تنش بود و اسم رستوران با نخ قرمز جلوش گلدوزی شده بود. دیگه داشت خسته میشد. صداش یه کم تند بود. «ببین، آقا. خیلی ناراحت میشی اگه پاتو بکشی تو ماشین تا من بتونم این در را همچین ببندمش؟ یا میخوای کاملا وازش کنم تا بتونی بیفتی بیرون؟»
دختره یه نگاهی بهش کرد که باید اقلا ده سانت از پشت شونهاش میزد بیرون. اما زیاد ناراحتش نکرد. با دیدن کسانی که تو رستوران دنسرز رفت و آمد میکنن، تصور آدم در مورد اینکه پول فراوون چی به روز شخصیت آدم میآره، به هم میریزه...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خداحافظی طولانی